آخرین ارسالی های انجمن

عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
و عشق تو مثل گل یاسِ
حیاطمان می ماند
که هر صبح
از عطر آن مست می شوم
به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم
اشعار عاشقانه شاعران معاصر ایران
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
عشق من
اگر زندگی فرصت دوباره متولد شدن به من بدهد
این بار زودتر تو را پیدا خواهم کرد
تا زمان طولانی تری عاشقت باشم
قبل از آنی که بیایی
چه کویری بودم
زندگی با تو
چه گلدان قشنگی ست گلم
همان گوشه خالی دلت
که هیچ کس پیدایش نمی کند، هیچ کس
آن جا را برای من کنار بگذار
شعر عاشقانه زیبا برای همسرم و عشقم
تو مثل خنده گل
مثل خواب پروانه
تو مثل آنچه
که ناگفتنی است، زیبایی
خدا وقتی تو را آفرید
معجزه کرد
من هر وقت
به چشمانت نگاه می کنم
ایمان می آورم
شعر عاشقانه شاد برای دوران نامزدی
زندگی رقص دل انگیز
خطوط لب توست
“تو را دوست دارم”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

کاش
میگفتی چیست
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاریست …
گفته بودم
به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم
تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد
قلب من کودکی ست
که تا “تو” بیشتر بلد نیست بشمارد
وقتی با منی
معجزه ای به نام آرامش
در من رخ می دهد!
بیهوده مگو که دوش حیران شده ای
سر حلقه ی عاشقان دوران شده ای
از زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای …
ناله اگر که برکشم، خانه خراب می شوی
خانه خراب گشته ام، بس که سکوت کرده ام …

کاش پیدا بشوی … سخت تو را محتاجم
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
تو
دیگر
خوب نخواهی شد
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند
من کافر همه شب با تو به آغوش کشم
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد…!
صدای خنده های تو
افتادن تکه های یخ است
در لیوان بهار نارنج
بخند!
می خواهم گلویی تازه کنم!
این سینه پرمشغله از مکتب اوست
و امروز که بیمار شدم از تب اوست
پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب
جز از می و شکری که آن از لب اوست
ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجراییست که در حافظه دنیا نیست
نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
تو گمی درمن و من درتو گمم باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری ازما نیست
شب که آرام تر از پلک تو را میبندم
بادلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم اما نه!
ساحل اینقدر که درفاصله با دریا نیست…

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ …!
تو چه دانی که چه ها کرد فراقت با من؟
داند این آنکه ازین غم بود او را قدری
غم هجران تو ای دوست، چنان کرد مرا
که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟ “سعدی”
آمدم یاد تو از دل به برونی فکنم
دل برون گشت ولی یاد تو با ماست هنوز …!
در امتداد هر شب
من هستم و تمامت
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
خسته از عمری زمستانم
بهارم می شوی ..؟
همین که گاه به من فکر میکنی کافیست
بمان و پشت سرم عاشقانه غیبت کن
مرفین آغوشت را
نه هلال احمر دارد
نه کوچه هاى ناصر خسرو !!
و این ..
بدترین تجویز شب هاى من است
من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده
بار اول که دیدمت
چنان بی مقدمه زیبا بودی
که چند روز بعد
یادم افتاد
باید عاشقت میشدم..!
تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم؟
چه ماندن دلچسبی خواهد شد
برود
برگردد
بگوید: نشد!
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود،
تو آنکه جسته و پیداش کردهام، آن باش!

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی…
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز معشوق دل آزار خریدن دارد
فارغ از گلّه و گرگ است شبان عاشق
چشم سبز تو چو دشتی است! دویدن دارد
شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز…
قهوه میریزم برایت نیستی آن سوی میز
هی شکر میریزم و تلخ است جای خالی ات!
ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺒﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﺩ ﻭﻟﯽ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ نمیشوﺩ !
می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود
جان دلم…
غرور مردانه و این حرفها…
بماند برای غریبه ها…!
به من که رسیدی…
ورد زبانت باشد دوستت دارم…
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست!؟
گفته بودی با قطار اینبار خواهم رفت و من!
مانده ام باید چطور این چرخ را پنچرکنم؟!
از پریدنهای رنگ و از تپیدنهای دل
عاشق بیچاره هرجا هست رسوا میشود …
تو باید بتابی به دنیای من
که بیتاب ماندم، که دلواپسی
ببین! زندگی تاب بازی شده
که هی میروی و به من میرسی
زن ها
آن شبی که دوستت دارم دلخواهشان را می شنوند
با گوشواره می خوابند….
به چه مشغول کنم دیده و دل راکه مدام
دل تو را میطلبد ، دیده تو را میجوید…
جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان مست ترم کن
کائنات
فداى لبخند شیرین اول صبحت؛
بخند جانم!
تو دلخوشی
روزهاى کسل کنندهاى…
با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد …
ما را که “تو” منظوری خاطر نرود جایی!
زندگی بی تو پر از غم شدنش حتمی بود!
گفتی زسرت فکر مرا بیرون کن!
جانا ، سرم از فکر تو خالیست …
دلم را چه کنم؟
بیستون هیچ ، دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود
گاهی میان مردم، در ازدحام شهر
غیر از تو
هر چه هست فراموش میکنم …
کسی سوال میکند به خاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه میکنم
مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش
پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛
من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…!
عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟!
زیبایی ات
هر بار وسوسه برانگیزتر از پیش است!
مثل سرخ ترین سیب دورترین نقطه ی درخت…
ومن کودکی که همیشه با زانوی زخمی به خانه بر می گردد…!!!
در چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند
حرامم باد اگر بعد از نگاهت، نگاهی لرزه اندازد به جانم!
عاشقى جرم قشنگیست به انکار مکوش!
اَندر مرضِ عشق بجُز عشق، دوا نیست!
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها
آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید…
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل
دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
آوای باد انگار آوای خشک سالیست
دنیا به این بزرگی ، یک کوزه سفالیست
باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود
زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست …
چیست در گردش جادویی چشمت که هنوز
قلم فرشچیان دور خودش می چرخد
اندوه من این است، که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم
سر زیبایی چشمان تو دعوا شده است
بین ماه و من و یک عده اساتید هنر …
چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
دیوانگی ام بالا زده
مرا فقط “تو”
تسکین می دهد
شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
به جان میجویمت جانا، کجایی؟
همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟
می روی
و قلب من
برای خداحافظی
به احترامت خواهد ایستاد…
و تو گفتی دوستت دارم
بقیه اش را نمی دانم!
من سال هاست
که با آن لالایی کوتاهت
به خواب رفته ام …
من جمعه ترین حالت یک عاشقم! اما
تو صبح ترین جمعه هر روز دلم باش
بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست …
گیرم از چنگ جان به در ببری
گیرم از تن فرار خواهی کرد
عقل من هم فدای چشمهایت
با جنونم چکار خواهی کرد؟
آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است ؛
هر گلوله دونفر را از پا درمیاورد
سرباز و دختری که در میان قلبش بود …
حرف برای گفتن زیاد بود
وقت کم
“بوسیدمت ” …
هیچ چیز سر جایش نیست
مثلاً تویى که
الان
زیر این باران
باید کنارم باشى و
نیستى…
مثلاً منى که
تا الان
باید فراموشت می کردم و
نکردم…
دل نخواهم جان نخواهم، آنِ من کو؟ آنِ من ….
سهم من از تو
دلتنگی بی پایانیست
که روزها دیوانه ام می کند
شب ها شاعر …
عشق
همین است
همین که
یک ذره از تو
می شود تمام من …
یک جور دوستت دارم
که بودنت را با هیچ کس عوض نمی کنم!
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو
چیزی چون تورا
کم داشت
نامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار میآیی …
مینویسم قطار اما تو … با کدامین قطار میآیی ؟!
العفو نخوان!
قبل از خدا باید کسی تو را ببخشد
که بعد از تو سنگدل ترین موجود
روی زمین شده است…
هرچه پل پشت سرم هست خرابش بنما!
تا بفکرم نزند از ره تو برگردم…
یا ز آه نیم شب، یا از دعا، یا از نگاه
هرچه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد
هرجا سخن از جلوه آن ماه پری بود
کار من سودازده، دیوانه گری بود
مهربان که می شوم
تمام شهر
می فهمند مرا بوسیدی…
“من”
به تمام
آدمهای مهربان دنیا
مشکوکم…!
خودمانیم، خدا هم شاعر بوده ..
حاضرم قسم بخورم صبح ها که تو
از زیر درختان راه می روی،
خدا آن بالا،
لای ابرها نشسته ،
دستهاش را زیر چانه اش زده و
تو را نگاه می کند و
زیر لبش زمزمه می کند:
«رقصی چنین میانه میدانم آرزوست..»
دلبران، دل می برند اما، تو جانم میبری…!
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش…
صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی، یا نامه نمی خوانی!
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
اگر تو نبودی
این کوچه
با کدام بهانه بیدار میشد
و این شب
با کدام قصه میخوابید؟
“تو را دوست دارم ”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …
خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد
از خاک ، مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم “عشق” زمینیست …
ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش!
همسر عزیزم
تنها نگاه کردن به چشمانت، لبخند به لب هایم می نشاند
و آغوش گرمت مایه آرامش من است
و با بوسه شیرینت در آسمان ها پرواز می کنم
و با لمس تنت بر فراز ابرها سیر می کنم
وقتی کنار تو هستم
احساس می کنم هر لحظه عاشق می شوم، بارها و بارها
هنوز هم نمی توانم باور کنم که واقعا اتفاق افتاده باشد
ما همدیگر را ملاقات کردیم و ناگهان تو
بخش خاص و مهم زندگی ام شدی
عزیزم
عشق تو باعث شادی هر روز من است.
دوستت دارم
زمانی که برای اولین بار دیدمت
از دور همانند فرشته بودی
وقتی نزدیک تر شدم
قلبم بیشتر و بیشتر به تپش افتاد
همان لحظه بود که فهمیدم
بقیه عمرم را عاشق تو خواهم بود
با لمس دستان تو همه زندگی ام دگرگون شد
و اکنون، برای همیشه می خواهم کنارت باشم.
عشق من نسبت به تو مانند دریای مواج است
عشقی عمیق و قدرتمند و جاودان
که در برابر طوفان ها و بادها و باران ها
همیشه زنده خواهد ماند
قلب های ما سرشار از پاکی و عشق هستند
و من با هر ضربان قلب بیشتر از قبل عاشقت می شوم
عاشقت هستم
عاشق هر آنچه هستی
عاشق هر آنچه انجام می دهی
تو بانوی جذاب زندگی ام هستی
فریبندگی و عشق تو زندگی ام را با ارزش کرده
تو عشق من و بهترین دوستم هستی
همسرم
همیشه عاشقت هستم!

برچسب ها متن و اشعار عاشقانهمتنعاشقانهاشعار عاشقانهاشعار100 شعر100 شعر عاشقانه برای همسر و عشقماشعار عاشقانه کوتاه
ارسال نظر
ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید:

نظرات ارسال شده