صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | آپلود فایل | چت | فتوشاپ آنلاین تبلیغات
داستان خواندنی و حیرت انگیز فرعون و شیطان
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


تعداد بازدید : 810
نویسنده پیام
admin
آفلاین



ارسال‌ها: 1193
عضویت: 28 /6 /1392
تشکر کرده: 34
تشکر شده: 18
داستان خواندنی و حیرت انگیز فرعون و شیطان

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟
ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.
سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.

بعد خطاب به فرعون گفت من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود میآید.

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست

کوروش بزرگ


خدايا ، من در كلبه فقيرانه خود چيزی را دارم كه تو در عرش كبريايي خود نداري ،من چون تویی دارم و تو چون خود نداری

همیشه امیـــد داشته باش
سه شنبه 11 بهمن 1401 - 15:13
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر



تازه سازي پاسخ ها
پرش :